Wednesday, December 20, 2006
شوخی با حافظ
زدست رژیم زجری کشیده ایم که مپرس
در رؤیا ازو زهر چشمی گرفته ایم که مپرس
گشته ایم در ایران و آخر کار
میمون و کوسه ای گزیده ایم که مپرس
سفره هایمان خالیست لیکن دوش
آنقدر وعده ها شنیده ایم که مپرس
فاش می گویم و نگو که مگوی
ما ملت غیور جایی رسیده ایم که مپرس
از صدا و سیما به چشم و گوش خود
چیزها دیده و حرفها شنیده ایم که مپرس
چون نداریم چیزی در انبان خویش
دلها به آمریکا سپرده ایم که مپرس
سالها درد ورنجی کشیده ایم که مگوی
ولی کیک زردی خریده ایم که مپرس
آنها بر تخت سلطنتند ولیکن ما
بس با خودیها جنگیده ایم که مپرس
در سایه احمدی و سید علی امروز
در جهان به مقامی رسیده ایم که مپرس
شعر از پارمیس زبل
زدست رژیم زجری کشیده ایم که مپرس
در رؤیا ازو زهر چشمی گرفته ایم که مپرس
گشته ایم در ایران و آخر کار
میمون و کوسه ای گزیده ایم که مپرس
سفره هایمان خالیست لیکن دوش
آنقدر وعده ها شنیده ایم که مپرس
فاش می گویم و نگو که مگوی
ما ملت غیور جایی رسیده ایم که مپرس
از صدا و سیما به چشم و گوش خود
چیزها دیده و حرفها شنیده ایم که مپرس
چون نداریم چیزی در انبان خویش
دلها به آمریکا سپرده ایم که مپرس
سالها درد ورنجی کشیده ایم که مگوی
ولی کیک زردی خریده ایم که مپرس
آنها بر تخت سلطنتند ولیکن ما
بس با خودیها جنگیده ایم که مپرس
در سایه احمدی و سید علی امروز
در جهان به مقامی رسیده ایم که مپرس
شعر از پارمیس زبل