Sunday, February 18, 2007
در یکی از کتابخانه ها به یک کتاب قدیمی برخورد کردم به اسم الاصنام نوشته ابن کلبی متوفی به سال 204 هجری قمری که در سال 1348 در ایران به چاپ رسیده است . باعث حیرت من شد که چنین کتابی هنوز در کتابخانه های جمهوری اسلامی موجود است.مترجم و مولف این کتاب یوسف فضایی است که در ضمیمه این کتاب به تناقضات بین داستانهای تورات و قرآن اشاره کرده است و خاطرنشان کرده است که علت این تفاوت آشکار در این است که محمد این داستانها را مستقیماً از تورات نگرفته و آنها را از تفسیرهای تورات نظیر کتاب مدراش رباح گرفته است و گاهی چون به صورت شفاهی داستانها را می شنیده ، تلفظ درست آنها را درست یاد نمی گرفته و با همان تلفظ غلط وارد قرآن کرده است. از جمله این اشتباهات می توان نام پدر ابراهیم را که در تورات تارح است ولی در قرآن آذر نوشته شده است نام برد. مؤلف این کتاب می گوید یک مفسر رومی نام پدر ابراهیم را آتر می نویسد. ترجمه سریانی این اثر در شام وجود داشته است. اما محمد که به صورت شفاهی از داستان ابراهیم اطلاع یافته است ، آن را آذر تلفظ می کند و به همین صورت وارد قرآن می کند. به بیان دیگر یوسف فضایی در ضمیمه کتاب الاصنام که متعلق به قرون اولیه پس از اسلام است ،یادآوری می کند که قرآن پیام خدا نیست.چون حاوی اشتباهاتی است که از یک انسان سر می زند.
گزیده ایی از این کتاب در اینجا می آورم .
در بخشی از این کتاب نوشته شده که" هر مسافری که از مکه به اطراف سفر می کرد از سنگهایی که در اطراف خانه کعبه بودند به عنوان تبرک به همراه خود بر می داشت تا آنها را به خاطر انتساب و مجاورتشان با کعبه در سفر تعظیم و تقدیس کند. آن مسافران در هر منزلگاه که فرود می آمدند ، سنگهای نامبرده را بر زمین می نهادند و برای اینکه به وسیله تقدس آنها خانه کعبه را تعظیم کرده باشند ، آن سنگها را مانند کعبه می پرستیدند. به دور آنها طواف می کردند و به آنها دست و صورت می مالیدند تا تیمن وتبرک کنند."
نا گفته پیداست ، آنچه ابن کلبی در مورد تقدس سنگهای اطراف کعبه و احترام بت پرستان به آن سنگها نوشته ،با اعتقادات و عادات مسلمانان کنونی هم خوانی دارد . آنها خاک حسین را به صورت مهری درآورده و وقت نماز بر آن بوسه می زنند و سر بر آن خاک می گذارند و هنوز مثل عرب دوران جاهلیت خاک را به خاطر حسین تقدیس می کنند.
ابن کلبی در بخش دیگری از کتاب خود از خانه هایی مقدس که جایگاه بتهایی نظیر ود بوده یاد می کند ، که آنها هم نظیر خانه کعبه به صورت مکعبی بودند.
نویسنده کتاب از بتهایی نام برده که مردم به دنبال اسم خود از آنها استفاده می کردند. مثل عبد المناف یا عبد العزی . اما در سرتاسر کتاب از الله که یکی از بتهای درون کعبه بوده نامی نبرده است .ولی با خواندن کتاب شکی بر شما باقی نمی ماند که خانه مکعبی الله و نام عبدالله بیانگر این است که الله هم بتی همانند هبل یا عزی یا لات و غیره بوده است.
این که از همه بتهای عرب نام برده شده است ، اما هیچ توضیحی در مورد بت الله نمی بینیم این است که در زمان شاه این کتاب را از مصر سفارش می دهند. زکی پاشا این کتاب را ویرایش کرده است. به احتمال قوی زکی پاشا این بخش از کتاب را که راجع به بت الله است حذف کرده است. دلیل این مدعا شعری است از اوس ابن حجر که در شعرش از لات چنین یاد کرده است.
و بللات و العزی و من دان دینها
و بالله، ان الله منهن اکبر
خلاصه اینکه با خواندن این کتاب متوجه خواهید شد که مسلمانان با عرب دوران جاهلیت فرق چندانی ندارند. چون مراسمی که ابن کلبی در مورد بتهای عربها توضیح داده است ،دقیقاً مانند مراسم حج است ، با این تفاوت که جاهلین عرب برای هبل سر می تراشیدند و قربانی می کردند یا در برابر اسافله و نائله سعی می کردند. اما مسلمانها برای الله سر می تراشند و قربانی می کنند و به جای اینکه در برابر اسافله و نائله بدوند ، به اسم هاجر می دوند.عربهای دوران پیش از اسلام در مراسم خود لبیک و اهلال را هم داشتند. اهلال همان لا اله الی الله است. یعنی اینکه آنها در کنار بتهای فراوانی که می پرستیدند به برتری الله بر بقیه بتها اعتقاد داشتند. یعنی اینکه الله کنونی فرقی با الله دوران پیش از اسلام ندارد.
از صدر اسلام تا کنون گرایش به بت پرستی در مسلمانان کشته نشده است.365 بت تبدیل به یک بت آن هم الله شده است.فقط تجسم آن به صورت بت از بین رفته و نامرئی شده است.
زکی پاشا در مقدمه کتاب الصنام نوشته است که عمر ابن خطاب برای اینکه مردم مسلمان درختی را که بیعت رضوان زیر آن صورت گرفته بود ، تعظیم می کردند ، دستور داد آن درخت را قطع کنند.
یکی از نکات جالب توجه که فکر می کنم خون شیعیان را به جوش خواهد آورد این است که ابن کلبی محمد را معصوم نمی دانسته است و گفته است " اخباری به ما رسیده است که پیامبر اسلام روزی برای اصحابش از عزی یاد کرده است و گفته در عهد جاهلیت من گوسفندی به رنگ خاکستری جهت تعظیم و پرستش عزی در معبد آن قربانی کردم.من در آن وقت بر دین قوم خویش بودم. مؤلف کتاب هم در تأیید این نظر به آیاتی از قرآن سوره قصص آیه 3، سوره زمر آیه 65 ، سوره شورا آیه 52 و سوره فتح آیه 2 ، سوره الضحی آیه 7 اشاره کرده است که در این سوره ها خدا محمد را در حالی که گمراه بوده هدایت کرده است.
مفسرین دغل باز برای توجیه این آیات می گویند وقتی حلیمه محمد را به قبیله خویش برگرداند ، گم شد و خدا راه را به او نشان داد. در صورتی که اینگونه تفسیر کردن شیادی است. چرا که گمراهی در معنی خود، حیطه اخلاقی را در برمی گیرد نه راه و جاده. ما هرگز به بچه ای که خانه را گم می کند ، نگفته ایم یک کودگ از خانه خارج شد و گمراه شد.
یکی از دوستان من که فارغ التحصیل رشته الهیات است ، می گفت اینکه خدا در سوره فتح می گوید ما به تو فتحی بزرگ عطا کردیم که به واسطه آن گناهان گذشته و آینده تورا بخشودیم ، تفسیری به جز این ندارد که چیزهایی که برای مردم عادی گناه نیست برای محمد گناه بوده است. مثل نخواندن نماز شب.به نظر من چنین تفسیرهایی دور از واقعیت است. چون اگر خدا تکلیفی بر محمد واجب کرده است و محمد از آن سر پیچی می کند ، فرقی با مردم عادی که از تکالیف خود سرپیچی می کنند و گناه می کنند ، ندارد.بنا براین باز هم معصوم بودن او زیر سؤال می رود.
معلوم نیست که چرا وقتی در عربستان یهودیهای دیندار و مسیحیان خداپرست و حنفیانی نظیر زید و ورقه ابن نوفل و دیگران وجود داشته اند ، خدا رسالتش را به عهده یک بت پرست گمراه می سپارد تا با آتش جهلش تا دنیا دنیاست ، مردم را در نکبت این دین پس رفته بسوزاند.نتیجه اینکه الله نادان و محمد نادان هر دو یکی هستند.