Tuesday, August 08, 2006
در مسلخ عشق جر نکو را نکشندروبه صفتان زشت خو را نکشند
قلم را یارای آن نیست که درباره شهیدی قلم فرسایی کند که با اهداء خون خویش و با رنجی هفت ساله به ما آموخت که در برابر بیدادگران شایسته نیست فقط گله کنیم و دست روی دست بگذاریم.اکبر محمدی را می گویم. همو که با تحمل تازیانه بر پیکر خویش بر دفتر تاریخ نوشت که از جنس دیگری است.آری او از جنس کسانی بود که اگر از بیداد می گویند ،علم مبارزه را نیز بر می دارند.او از سلاله بابک و فریدون و مازیار بود. او از نسل همه انسانهای بود که در درازنای تاریخ ننگ سروری ظالم را بر خود نپذیرفته بودند. او کسی بود که صبوری بر ظلم را بر نتابید و رفت.
قطرات اشک گونه هایم را می سوزاند. در اعماق قلبم نفرتی عمیق نسبت به ضحاکیان زمان حس می کنم. با خود می اندیشم که چگونه این نامردمان از صدای اکبر می ترسیدند که چسب بر دهانش زدند ؟ چگونه ترس بر آنان مستولی شده بود که تنش را آماج تازیانه ها کردند تا شاید صدایش را خفه کنند. اما عجیب است که اینان هنوز به این آگاهی نرسیده اند که با ضرب باتون و شلاق نمی توان کسی را از اندیشیدن باز داشت. اینان هنوز نمی دانند که با کشت و کشتار دگر اندیشان نمی توانند خودشان را جاودانه کنند. اکبر جان سپرد ، زهرا کاظمی جان سپرد و ما همچنان در آرزوی کاوه ایم. تا کی اکبر ها و زهرا ها باید در زیر تازیانه این بربر ها جان بسپارند؟
اکبر محمدی رفت و به ما درس مقاومت آموخت. او با تحمل ضربات تازیانه بر پیکر خویش رفت تا من و تو بمانیم. من و تو مانده ایم ، اما غافلیم که چه بار عظیمی بر دوش داریم.من و تو باید کاری کنیم .باید به پدر و مادر اکبرها و زهرا ها و هزاران شهید دیگر راه وطن بگوییم که هرگز خون فرزندشان هدر نخواهد رفت. باید به آنها ثابت کنیم که میلیونها ایرانی آزاده از خون فرزندشان الهام گرفته اند.این کشتارها باید به ما بیاموزد که ما چه قدرت عظیمی هستیم و دشمن چقدر از قدرت ما واهمه دارد.اگر دشمن هراسی از ما نداشت ، برای چه پدر و مادر اکبر محمدی را تهدید کردند که اگر مراسم تشییع جنازه را برگزار کنند منوچهر را به زندان بر می گردانندو جای قبر اکبر را به آنها نشان نمیدهند.ما هنوز نفهمیده ایم که دشمن چقدر از گرد هم آمدن ما واهمه دارد.دشمن می داند ما چه نیروی عظیمی هستیم و از ما می ترسد اما ما هنوز خود را نشناخته ایم. من و تو اگر ما بشویم کاخ بیدادگران را ویران خواهیم ساخت.
بیا بگذر از اندیشه ام. بیا و در کنارم بنشین و میندیش چگونه می اندیشم. بیا و اقرار کن زیبایی ما در تفاوتهای ماست. وقتی همه مثل هم فکر کنیم انگار که هیچکدام نیستیم. پس نگذار که تفاوت در اندیشه ما را از هم جدا سازد و از پرداختن به دشمن مشترک که جمهوری اسلامی است باز دارد.من و تو دردی مشترک داریم. همین درد مشترک برای گرد هم آوردن من و تو کافیست.مپسند که دشمن از تفرقه من وتو دلشاد شود.بیا و فکرهایمان را روی هم بریزیم و در زمانی که دشمن در خواب است ، خواب او را آشفته کنیم.بگذار مرگ اکبر شروعی باشد برای بیداری من و تو.برای من و تو که هر دو یک چیز می گوئیم اما زبان هم را نمی فهمیم.حالا چه وقت فکر کردن به اختلافهای دیرینه است؟ تو اگر می اندیشی که پس از مرگ ضحاک از هر کسی بیشتر مستحق حکومتی ، چرا دستت را در دستان من نمی گذاری و با یاری من حقت را نمی گیری؟ تو اگر از جنس دشمن نیستی و مثل او فقط خودت را قبول نداری چرا به من یاری نمی رسانی تا فردا من هم فرصت ابراز وجود داشته باشم؟
ای هم وطن ، ای کسی که سکوت تو به قیمت خون هزاران شهید تمام شده است، شهیدان شهریور 67 ، شهیدان جنگی نابرابر که نادانها برای بقای خود به آن دامن زدند، شهیدان 18تیر ، و دها شهید دیگر مثل کاظمیها و اکبرها ، مگذار خون این شهیدان به هدر رود.مگذار آیندگان ما را بی غیرتان تاریخ بنامند . پرچم مبارزه را برگیر و پیکارت را با من ادامه بده. نگذار آیندگان بگویند که ما منتظر نشستیم و کاوه و فریدون را طلبیدیم. بگذار بگویند هر کدام از ما کاوه و فریدونی بودیم که در برابر بیداد زمانه از پا ننشستیم . بیا درس همدلی بیاموزیم . بیت تا من و تو ما شویم.