Tuesday, August 22, 2006
نمونه ای از بیدادگری جمهوری اسلامی در برابر زنان
متروی تهران یک ایران کوچک است. چون انسانهای گوناگون از قومها و نژادهای گوناگون را در خود جای داده است. هر روز رفت و آمد من به محل کار نزدیک به 4 ساعت و نیم به درازا می کشد.رفت و آمد در مترو به من این حس را داده است که هر روز با همه ایرانیان زندگی می کنم. باز گوی رویداد های هر روز مترو می تواند گوشه ای از زندگی سخت ما ایرانیان درون میهن به ویژه زنان ایرانی را به تصویر بکشد. امروز می خواهم نمونه یکی دیگر از بیدادگریهایی را که در جمهوری اسلامی به سر زنان می آید و برای دادخواهی به هر کجا که می روند دستشان به هیچ کجا نمی رسد، بازگو کنم. وقتی برای زن کناری خود تعریف کردم که در میدان صادقیه کودک یازده ساله دستفروش برایم گفته است که به بهانه سد گذرگاه همه اموالش را برده اند و زمانی که با گریه و التماس از آنها خواسته که دارایی اش را به او برگردانند، از 80 هزار تومان تنها به اندازه 30 هزار تومان را به او پس داده اند،او گفت اینها همه را زیر فشار می گذارند وتنها با دزدها و آدمکشها و فریبکاران کاری ندارند. او در ادامه گفتگوهایش افزود که من امروز از دادگاه
می آیم . سپس داستان خود را برای من و چند زن دیگر که نزدیک من بودند بازگو کرد:
" در مترو با مردی آشنا شدم . او گفت که تنها قصد زناشویی دارد . من هم آدرس دادم وگفتم تشریف بیاورید به خانه و مرا از خانواده ام خواستگاری کنید. او هر روز به بهانه های گوناگونی مراسم خواستگاری را پس می انداخت. یک روز گفت مادرم در بیمارستان زیر عمل جراحی باز قلب قرار گرفته است ؛ در واپسین روز بیرون آمدن از بیمارستان آیین خواستگاری را برگزار خواهیم کرد. چند روز بعد گفت برای مرخص کردن مادرم به اندکی پول نیاز دارم اگر آن پول را برایم تهیه کنی که بتوانم مادرم را از بیمارسان بیرون بیاورم ، به زودی مراسم خواستگاری را انجام خواهیم داد. من به هر گونه بود میزان پولی را که خواسته بود فراهم کردم. موبایلم را هم به او سپردم تا برای رسیدگی به مادرش در سختی نباشد و بهتر بتواند با هم پیوندان خانواده اش در ارتباط باشد. دو ماه گذشت و او نه به خواستگاری آمد و نه موبایل مرا پس داد. پس از دو ماه به او گفتم که چرا موبایل مرا نمی آوری؟ آن را بیاور تا به پدر و مادرم نشان دهم که گم نشده است. او موبایل مرا آورد. گوشی آن را دگرگون کرده بود.شارژر آن را با خود نیاورده بود که زود آن را با خود ببرد . با پررویی گفت که زود موبایل را به من برگردان که خیلی کار دارم. در گوشی موبایل فرتور های کودکش را دیدم. 11 شماره دختر دیگر را در گوشی موبایل دیدم که به همه آنها زنگ زدم ومتوجه شدم که برخی از آنها زنان شوهر داری هستند که او همگی را فریب داده بود و برخی از این بانوان اندیشیده بودند که از شوهر خود جدا شوند و با این مرد ازدواج کنند. این مرد یکی از هم پیوندان تیم ملی تکواندو بود و با هر زن یا دختری برابربا خواست او رفتار می کرد. برای نمونه با من که خیلی از خدا و پیغمبر و علی حرف می زدم ، همیشه از خدا و علی و محمد می گفت. برای زنان دیگر اینگونه نبوده است ، چون من به همه شماره ها تلفنها زنگ زدم و با آنها گفتگو کردم. خلاصه به دادگاه شکایت کردم؛ ولی هیچ کجا پاسخم را ندادند. حتی با بازپرس همه کشور تماس گرفتم . او به جای اینکه حقم را بگیرد گفت برو به گونه ای عاقلانه پولت را پس بگیر. قاضی دادگاه به من گفت چرا گول خوردی ؟ می خواستی گول نخوری. در پاسخ گفتم من 27 ساله هستم ، دختر 14 ساله نیستم که در پی هوا و هوس باشم . دختر 27 ساله نیاز به شوهر دارد. در جای دیگری گفتند برای اینکه به شکایتت رسیدگی شود باید همه آن یازده دخترو زن را به نام گواه با خود بیاوری. من در پاسخ گفتم که تنها به خاطر پولم نیست که می خواهم داد مرا بستانید. بلکه برای زنها و دخترهای دیگر هم کوشش می کنم . نمی خواهم آنها هم همانند من در دام بیفتند. هیچ زنی هم حاضر نیست با من بیاید و بگوید بله من با اینکه شوهر داشتم با این مرد نیز رابطه داشتم. در کشوری که رابطه بیرون از ازدواج مجازات سنگسار دارد ، کدام زن حاضر است همراه من بیاید؟"
و اینچنین است سرنوشت زنان ایرانی که به دنبال حقوق خود هستند...
متروی تهران یک ایران کوچک است. چون انسانهای گوناگون از قومها و نژادهای گوناگون را در خود جای داده است. هر روز رفت و آمد من به محل کار نزدیک به 4 ساعت و نیم به درازا می کشد.رفت و آمد در مترو به من این حس را داده است که هر روز با همه ایرانیان زندگی می کنم. باز گوی رویداد های هر روز مترو می تواند گوشه ای از زندگی سخت ما ایرانیان درون میهن به ویژه زنان ایرانی را به تصویر بکشد. امروز می خواهم نمونه یکی دیگر از بیدادگریهایی را که در جمهوری اسلامی به سر زنان می آید و برای دادخواهی به هر کجا که می روند دستشان به هیچ کجا نمی رسد، بازگو کنم. وقتی برای زن کناری خود تعریف کردم که در میدان صادقیه کودک یازده ساله دستفروش برایم گفته است که به بهانه سد گذرگاه همه اموالش را برده اند و زمانی که با گریه و التماس از آنها خواسته که دارایی اش را به او برگردانند، از 80 هزار تومان تنها به اندازه 30 هزار تومان را به او پس داده اند،او گفت اینها همه را زیر فشار می گذارند وتنها با دزدها و آدمکشها و فریبکاران کاری ندارند. او در ادامه گفتگوهایش افزود که من امروز از دادگاه
می آیم . سپس داستان خود را برای من و چند زن دیگر که نزدیک من بودند بازگو کرد:
" در مترو با مردی آشنا شدم . او گفت که تنها قصد زناشویی دارد . من هم آدرس دادم وگفتم تشریف بیاورید به خانه و مرا از خانواده ام خواستگاری کنید. او هر روز به بهانه های گوناگونی مراسم خواستگاری را پس می انداخت. یک روز گفت مادرم در بیمارستان زیر عمل جراحی باز قلب قرار گرفته است ؛ در واپسین روز بیرون آمدن از بیمارستان آیین خواستگاری را برگزار خواهیم کرد. چند روز بعد گفت برای مرخص کردن مادرم به اندکی پول نیاز دارم اگر آن پول را برایم تهیه کنی که بتوانم مادرم را از بیمارسان بیرون بیاورم ، به زودی مراسم خواستگاری را انجام خواهیم داد. من به هر گونه بود میزان پولی را که خواسته بود فراهم کردم. موبایلم را هم به او سپردم تا برای رسیدگی به مادرش در سختی نباشد و بهتر بتواند با هم پیوندان خانواده اش در ارتباط باشد. دو ماه گذشت و او نه به خواستگاری آمد و نه موبایل مرا پس داد. پس از دو ماه به او گفتم که چرا موبایل مرا نمی آوری؟ آن را بیاور تا به پدر و مادرم نشان دهم که گم نشده است. او موبایل مرا آورد. گوشی آن را دگرگون کرده بود.شارژر آن را با خود نیاورده بود که زود آن را با خود ببرد . با پررویی گفت که زود موبایل را به من برگردان که خیلی کار دارم. در گوشی موبایل فرتور های کودکش را دیدم. 11 شماره دختر دیگر را در گوشی موبایل دیدم که به همه آنها زنگ زدم ومتوجه شدم که برخی از آنها زنان شوهر داری هستند که او همگی را فریب داده بود و برخی از این بانوان اندیشیده بودند که از شوهر خود جدا شوند و با این مرد ازدواج کنند. این مرد یکی از هم پیوندان تیم ملی تکواندو بود و با هر زن یا دختری برابربا خواست او رفتار می کرد. برای نمونه با من که خیلی از خدا و پیغمبر و علی حرف می زدم ، همیشه از خدا و علی و محمد می گفت. برای زنان دیگر اینگونه نبوده است ، چون من به همه شماره ها تلفنها زنگ زدم و با آنها گفتگو کردم. خلاصه به دادگاه شکایت کردم؛ ولی هیچ کجا پاسخم را ندادند. حتی با بازپرس همه کشور تماس گرفتم . او به جای اینکه حقم را بگیرد گفت برو به گونه ای عاقلانه پولت را پس بگیر. قاضی دادگاه به من گفت چرا گول خوردی ؟ می خواستی گول نخوری. در پاسخ گفتم من 27 ساله هستم ، دختر 14 ساله نیستم که در پی هوا و هوس باشم . دختر 27 ساله نیاز به شوهر دارد. در جای دیگری گفتند برای اینکه به شکایتت رسیدگی شود باید همه آن یازده دخترو زن را به نام گواه با خود بیاوری. من در پاسخ گفتم که تنها به خاطر پولم نیست که می خواهم داد مرا بستانید. بلکه برای زنها و دخترهای دیگر هم کوشش می کنم . نمی خواهم آنها هم همانند من در دام بیفتند. هیچ زنی هم حاضر نیست با من بیاید و بگوید بله من با اینکه شوهر داشتم با این مرد نیز رابطه داشتم. در کشوری که رابطه بیرون از ازدواج مجازات سنگسار دارد ، کدام زن حاضر است همراه من بیاید؟"
و اینچنین است سرنوشت زنان ایرانی که به دنبال حقوق خود هستند...