Friday, October 06, 2006
عشق من به ایران عشق به مادر زخم خورده است
چندی پیش دوستم بابی در آغاز نوشتاری گفته بود این مقاله را تقدیم به پارمیس می کنم که عاشق ایرانه. به دلیل اینکه دیدگاه او را نسبت به همبودگاه ایرانی می دانم ، این نوشتار را به بابی تقدیم می کنم.
من ایرانیم. هویت من ریشه در این خاک دارند.هر کجای جهان که بروم مرا با نام ایرانی خواهند شناخت.من یک بت پرست نیستم که به کوه و دشت ایران عشق بورزم.مردم ایران هم چیزی در درون خود ندارند که به انگیزه آن ویژگی، آنها را بر دیگر مردم جهان برتری بدهم. مردمی که از بامداد تا شامگاه صلوات نذر می کنند تا مشکلاتشان حل شود و هر وقت نام آن راهزن و زن باره و بیمار روانی عرب را می شنوند هم به خودش و هم به خاندانش دورد می فرستند، شایستگی عشق ورزیدن ندارند.مردمی که زیر تهیدستی و فحشا و اعتیاد وبیداد ضحاکیان زمانه له شده اند و سکوت می کنند تا دستی از غیب بیاید و آنها را نجات دهد، ارزش عشق ورزیدن ندارند.مردمی که در چاه جمکران نامه می اندازند و در جای پای خیالی علی که دشمن ایرانیان بود ، قدمگاه می سازند ، شایستگی عشق ورزیدن ندارند. مردمی که هنوز به این باور نرسیده اند که هیچ کس به خاطر نژادش یا رنگ پوستش یا زبان و محل زندگیش بر دیگری برتری ندارد ، ارزش عشق ورزیدن ندارند.
باورهایی که سالهاست به آشغال دان تاریخ پیوسته هنوز در ذهن پوسیده بیشتر ایرانیان بگونه ای جا خوش کرده است. ولی شدت و سستی دارد.گاهی اینقدر شدید است که از هیتلر و اندیشه های او تقدیر می کند، گاهی هم در شکلهای ناتوان تر خود را نشان می دهد.تهرانیها به خود می بالند که پایتخت نشین هستند.باور نمی کنید تهرانیها حتی به کرجی ها که کمی با آنها فاصله دارند فخر می فروشند. دانشجویان کرجی به شیرازیها فخر می فروشند، فارسها به ترکها فخر می فروشند ، کردها به فارسها. این داستان سر دراز دارد.یکی از رهبران کرد در نامه ای نوشته بود که فارسها اصلاً آدم نیستند.یک بار یکی از دوستانم که عمیقاً به او مهر می ورزم به خاطر رنجشی که از من پیدا کرده بود با تحقیر به من گفت برو بچه شهرستانی. مردمی که شهر را با سطل آشغال اشتباه گرفته اند، مردمی که با قوانین رانندگی بیگانه اند و وقتی خلاف می کنند به جای پوزش خواهی زشت ترین فحشها را نثار سوی دیگر می کنند، مردمی که از هیچ کدام از قهرمانان سرزمین خود خبر ندارند و به دژخیمان بد نهاد تازی مهر می ورزند،مردمی که سکوت
می کنند تا کسی همانند خامنه ای برای کوچکترین و شخصی ترین امور آنها تصمیم بگیرد ، مردمی که به هنگام میهمانی تنها بلدند از خشک بودن تشک بچه هایشان و بها ی قابلمه و مدل لباس حرف بزنند، ارزش عشق ورزیدن ندارند. عشق من به ایران عشق به مادر زخم خورده است.به مادری که روزی تندرست و زیبا بود. اگر به او عشق می ورزم برای این است که با مهر است که می توانم از مادر زخم خورده ام پرستاری کنم تا بهبود یابد و زخمهایش التیام یابد.من فرزند اوهستم. اگر مادرم خوب نشود من فرزند لایقی نبوده ام. مادری که به من هویت داده، اگر زخمش را التیام ندهم ، فردا شاید با هزاران بیماری نابود شود. من می خواهم مادرم زنده بماند تا با سربلندی به جهان بگویم که هستم.بگویم که من فرزند همان مادری هستم که اگر اکنون بیمار است ولی روزی در دامان پر مهر خود کسی چون کورش بزرگ را پرورانده، کسی چون کاوه و بابک و مازیار را پرورانده. به او عشق می ورزم تا بتوانم از او پرستاری کنم تا دیگر بیمار نباشد .