Sunday, September 28, 2008
خدایان احمقدین اسلام از طرف منتقدان زیادی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. نتیجه ی این بررسی ها متفاوت است. بعضی از مسلمانها مثل اکبر گنجی و سروش وقتی کاستیها و اشتباهاتی در قرآن می بینند، از آنجا که ذهنشان هنوز قرآن را مقدس می بیند پیشنهاد می کند که نگاهی نو باید به قرآن داشت. بدیهاش را کنار گذاشت و آن را پالایش کرد.
اما عده ی دیگر شیوه ای دیگر در پیش می گیرند. یا به دین زرتشت یا به مسیح روی می آورند و همانند باورمندان به اصلاح دین اسلام عده ای پیشنهاد می دهند که وندیداد را که پر از خرافه و چیز های دور از منطق است کنار بگذاریم و به گاتاها که اصل کتاب زرتشت است روی آوریم چون ایرانیها باید بالاخره به چیزی ایمان داشته باشند. شق سومی وجود ندارد.
به نگر من انسان قرن بیست و یکمی برای اینکه انسان خوبی باشد نیازی به دین ندارد. قرآن اصلاح شده یا اوستای اصلاح شده هیچ کدام داروی درد بشر نیستند. اصلاح قرآن با اجتهادی جدید یا کنار گذاشتن وندیداد چیزی به جز دین من درآوردی نیست. چه اصراری است که یک مشت یاوه های بیماران روانی مثل محمد را اصلاح کنیم و به دین پایبند بمانیم؟ اگر تو که با اجتهاد می توانی اصولی بهتر از اصول کنونی اسلام به مردم تحویل بدهی چرا نام دین را بر آن می گذاری؟ تو که پیشنهاد می کنی دین پالایش شده ی زرتشت را به جای اسلام به خورد مردم بدهیم، چه تضمینی می کنی که در 500 سال دیگر دین پالایش شده ی تو باز هم از طرف سودجویان دینی تحریف نشود و وندیداد جلد 2-3- و .....پدید نیاید.
انسانهایی که اینگونه به دین فکر می کنند از اینکه تصور می کنند در این دنیای لایتناهی بدون خدا و دین رها شوند احساس وحشت می کنند. در جستجوی خدا با خودشان می گویند دین زرتشت تحریف شده و آنچه اهورامزدا به زرتشت گفته است بعداً توسط موبدان زرتشتی تحریف شده است. ولی حقیقت غیر از این است.
آن خدایی که دین داران می پرستند انقدر عاجز است که خودش نمی تواند پیامش را به مردم برساند و حتماً باید کسی دیگر برایش این کار را بکند. یعنی پیامبران کاری را که این یهوه، الله، اهورامزدا، کریشنا و غیره قادر به انجامش نیستند ، انجام می دهند.
چه اصراری است که انسان قرن بیست و یکمی به دنبال تعلیماتی باشد که یک مرد مثل زرتشت در 4 هزار سال پیش گفته است. زرتشت مصلح اجتماعی بزرگی بوده است ولی من تردید دارم که هوشی برتر از هوش انسانهای امروزی داشته است. چرا وقتی که امروزه علم روان شناسی می تواند ریشه های بسیاری از اختلالات رفتاری را پیدا کند و در مان کند، خود را به دین بچسبانیم که باید ها و نباید ها را یاد بگیریم. چرا به جای رویا رو ساختن مردم از نتیجه ی کارهایشان آنها را بیهوده با بهشت و جهنم بترسانیم. یا باید آنها را از چینوات بترسانیم یا از پل صراط . چه علی خواجه چه خواجه علی.چرا فکر می کنیم که یک انسان بی دین انسان خالی از اخلاق است. چرا وقتی دین اسلام را پر از خطا و اشتباه می بینید اصرار دارید که یک دین دیگر جایگزین آن کنید. هیچ جیز به اندازه ی دین نمی تواند مورد سؤ استفاده ی افراد قرار گیرد. همه ی دینها را پیامبران شارلاتانی آورده اند که سودای سروری مردم را در سر داشتند. حال شاید چند تن از آنها مثل زرتشت قصد اصلاح اجتماعی داشتند. اما زرتشت هر چقدر هم خوب باشد و هر چقدر هم که دین زرتشت را پالایش کنیم بالاخره افکاری است که مردی در چهار هزار یا پنج هزار سال پیش داشته است. ما انسانهای قرن بیست و یکم با خرد جمعی خود از زرتشت کمتر می فهمیم که بخواهیم از یک دین کنده شویم و آویزان یک دین دیگر شویم که تا ابد دکانی برای کرپن ها و آخوندها و موبدان داشته باشیم؟
اگر زرتشت هم فکر می کرده است که اهورا مزدا با او حرف می زند، یک دیوانه بوده است. اگر کتاب سینوحه پزشک مصری را بخوانید متوجه می شوید که اخناتون که در اولین بار اندیشه ی خدای یگانه را بوجود آورد نیز یک دیوانه بود.
وقتی می دانیم تمام دینها پندارهای یک انسان در چندین هزار سال پیش است، چرا به خرد جمعی انسانهای کنونی که به علوم مختلفی آشنایی دارند نپیوندیم.
دین زرتشت هم در زمان خودش باعث ظلم و جور زیادی شده است. کرتیر موبد موبدان دستور داد تا پوست مانی را زنده زنده کندند. خدا اگر وجود دارد برود به این کائنات سرگردان برسد. چندین هزار سال با یازده هزار پیامبرش نتوانست اخلاق را به تن جامعه تزریق کند از این پس هم نخواهد توانست.
خدا باید برود و تکلیف این همه سیاره ی سرگردان را روشن کند.
فکر اینکه انسان در این هستی همانند گل، گیاه، یا جانوران دیگر است که می آید و می رود خیلی دردناک است. اما چرا به جای پذیریش واقعیت همانند کسانی که دچار مواد مخدر و الکل هستند، به یک چیز واهی برای آرامش پناه بریم. در جستجوی خدا بودن چیزی بیشتر از جرعه شرابی که به انسان فراموشی می دهد نیست. ولی دنیا بدون خدا خیلی زیبا تراست. وقتی می دانم کودک ناقص به خاطر مشکلات زنتیکی به دنیا آمده است که طبیعت و ژنهای بدون شعور دست اندرکار آن بوده اند تحمل این دنیا برایم راحتت تر است تا اینکه فکر کنم یک خدای بوالهوس برای اینکه یکی دیگر را تنبیه کند، به کس دیگری زجر می دهد. وقتی می دانم که طوفان بر اثر تغییرات جوی بدون خواست موجود ذی شعوری بوجود می آید، راحتت تر می توانم دنیا را تحمل کنم تا زمانیکه احساس می کنم یک خدای دیوانه صلاح را در این دیده که هزاران انسان بی خانمان شوند و مال و ثروت و عزیزان خود را از دست بدهند. وقتی خدا ندارم همیشه برای خواسته هایم به خودم تکیه می کنم ، به پشتکاری که دارم، به علمی که باید یاد بگیرم. هیچ چیز را به خدا نمی سپارم. همیشه خودم حرکت می کنم و همیشه اتفاقات بد و خوب زندگی را به خودم نسبت می دهم. به یک خدای بوالهوس زاری و التماس نمی کنم که آرزوی مرا برآورده کند. من بدون خدا یاد گرفته ام که هر انسانی به هر جای بلندی که آرزو می کند و نمی رسد تنها و تنها خودش مقصر است. اما اگر سالها بنشینم و التماس خدا بکنم آب از آب تکان نمی خورد. من به تنهایی از تمام خداهایی که پیامبران خلق کرده اند برترم. من در جامعه ی بی خدای که برای ایران تصور می کنم، اگر کسی دزدی کند دستش را قطع نمی کنم. علتهای مادی و روانی که کسی را به دزدی واداشته است جستجو می کنم. او را درمان می کنم.مگر بی خدای نمی تواند آیین ما شود؟ چرا برای جای خالی عواطف خود به دنبال موهومات می گردیم. به دنبال چیزی که هنوز نتوانسته ایم هستی آن را ثابت کنیم؟ هر چقدر که بترسیم این یک واقعیت است که در این هستی تنها رها شده ایم. ولی باید واقعیت را بپذیریم. از ترس به موهومات پناه آوردن چیزی به جز ضعف نیست. ولی اگر خدایان را طول هزاران سال بررسی کنیم می بینیم به خدایی که به پیامبرش دستور می دهد روی گه نان بپزد نیازی نداریم. به خدایی که فرشته ی سه بال خلق می کند و دستور به قطع دست دزد و سنگسار زن زناکار می دهد نیازی نداریم. به خدایی که قادر نیست مردم لواط کار یک شهر را سر به را ه کند و ناگهان همه را با هم نابود می کند و نمی تواند چاره ای بهتر پیدا کند نیازی نداریم. بدون این خدایان احمق دنیا خیلی زیبا تر است.