Tuesday, October 17, 2006
لسان غیببارها اتفاق افتاده است که اشخاصی از من پرسش کرده اند که اگر حرفهای تو در مورد اسلام درست است پس چرا شاعرانی مثل حافظ و سعدی و مولانا مسلمان بوده اند؟
در پاسخ ایشان باید بگویم که شاعران هم انسانهایی شبیه دیگر انسانها بوده اند و چه بسا که به خاطر احساسات قوی از قدرت تعقل کمتری برخوردار بوده اند. مولانا اشعاری دارد که در آنها دیوانگی را ستایش و عقل و تفکررا خوار می شمارد. جمله ی" پای استدلالین چوبین بود" هم از اوست.
مشکلی که ما ایرانیان داریم این است که وقتی کسی معروف شد چشممان را می بندیم و او را یکسره مظهر همه نیکیها می دانیم. آن پنداری که درباره شاعران داریم پنداری اشتباه است.آسیبهایی که این شاعران به فرهنگ ایرانیان زده اند کمتر از خدمتشان نبوده است.نمی توان تمام اشعار را به یکسره زیان آور دانست. چرا که از میان اشعار می توان به روحیه تاریخی زمانه آنها پی برد. شخصی گفته بود اگر ایرانیان به جای این همه شاعر گاو داشتند ، الان محصولات لبنی ایران همه دنیا را پر کرده بود.به نگر من این شخص بیراه نگفته است.بسیار زمان می طلبد تا به مردمی که چشم و گوششان را بسته اند نشان داد که اگر سعدی محمد را ستوده است ، آنچنان اندیشمند گرانمایه ای نبوده است که حرف او را بی تعقل نوش جان کنیم. چه بسا جوان 17 ساله امروزی بهتر از سعدی هفتصد سال پیش بیندیشد.
یا کسی مثل مولانا اصلاً لیاقت اینکه به عنوان یک شاعر ستایش شود نداشته است. عشق او به شمس بر خلاف آنچه دیگران می پندارند یک عشق عرفانی نبوده است. در اینجا می توانید به کتابی دسترسی پیدا کنید که رازی از مولانا را بر ملا ساخته است. مولانا دختر خود را به شمش می دهد .شمش از اینکه برادر ناتنی همسرش به دیدار او می آید ، حسادت می کند و آنقدر زن خود را می زند که زیر کتک از دنیا می رود. باید به راستی اندیشید که شمش چقدر انسان کثیفی بوده است که دیدار خواهرو برادر را بر نمی تابیده است و مولانا چقدر از او کثیف تر که به قاتل دختر خود عشق می ورزید. شاید هم گم شدن شمس به خاطر فرار از محکمه باشد و جستجوی مولانا از سر عشق نبوده است. اما به هر حال پیش از این حادثه از عشق مولانا به شمس زیاد گفته شده است. عشق مولانا به شمس همانند عشق محمد به عثمان بود که با وجود اینکه یکی از دخترانش به دست عثمان کشته می شود ، دختر دیگرش را هم به او می دهد و می گوید اگر دختر دیگری داشتم باز هم او را به عثمان می دادم. آن وقت مردمیکه با اندیشیدن بیگانه اند محمد را کسی می دانند که به دختران ارج می گذاشته است.
در ارتباط با اشعار زن ستیز سعدی هم نیازی به مثال آوردن نیست . اینها را خودتان با خواندن کتاب این فرزانگان! می توانید به آشکارا بخوانید و در کنار آن از داستانهایی که در باب جوانی و بچه باز بودن خود در باب دهم گلستان آورده است بهره ببرید.
اما دوست بسیار فرزانه من آقای میم .الف امروز ایمیلی فرستا ده اند که حیفم آمد خوانندگان این وبلاگ از آن بی بهره بمانند. ایشان می گویند:
البته برای شاعر ابداً عیب و آک نیست که بچه باز ،(پدوفیل) یا کم سواد باشه، چون وقتی روح دیگه زمخت و کلفت نیست ، یعنی از لواشک هم نازک تر میشه... بچه بازی ، شاهد بازی ، نظر بازی و قس علی هذا می تونه بخشی از مفاخر" هم ادبی و هم اروتیک" بشه.
چی بگم؟ یکی از گرفتاری های معععععععنوی در این نیمکره غربی خالی از چیز، همینه که پدوفیلها نه خاتم الانبیا می شن نه لسان الغیب
فلک زده ها یک شاملو نخودی هم ندارن که با یه روح داغ تر و نرم تر از جیغ بنفش ، بعد از چند بشقاب لیچار و دوشاب به فردوسی نقد ادبی –تاریخی حواله جوونهای عشق لاطی بده(از لواط می یاد ها)که نه از رابرت اینگرسال چیزی خوندن ، نه از کسروی و فردوسی و فتحعلی آخوند زاده و برتراند راسل و مسعود انصاری......
بیچاره شاملو با اون هم اشتهای ادبی ( از حق نگذریم شاعر گنده ای بود)، در حسرت یک دیپلم فزرتی دبیرستان، در عنفوان کوتوله مغزی چیز شد.
چع جوری بگم؟ به قول حاج حسین الهی قمشه ای(راستی Cd جدید زده ها)
" جوونهای اهل حال و مسلمون!تو رو جدتون ، تو مهمونی، یه ذره از امیلی برونته که دختر مولانا بود بخونین ... ثواب داره!
میم . الف
این گفتار و اشعاری که در پی آن می آید به دنبال گفتار دوست اندیشمندم بود.
حافظ
بی شک معشوق غزلیات حافظ همانند دیگر شاعران قدیم مذکر است.این سنت شعری در زمان او به حدی قوی بوده ست که او توانسته است از شاهان آل مظفر در غزل به مانند معشوقی سخن بگوید.می گویند معشوق شعر او گاهی ممدوح است و گاهی معبودی آسمانی و گاهی معشوقی زمینی. حافظ گاهی صریحاً از معشوق مذکر سخن گفته است که من باب نمونه چند غزل ذکر می شود.
در مدح فرخ که ظاهراً غلامی بوده است
دل من در هوای روح فرخ بود آشفته همچون موی فرخ
به جز هندوی زلفش هیچ کس نیست که برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی نیک بخت است که دایم بود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بید لزران سروآزاد اگر بیند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب ارغوانی به یاد نرگس جادوی فرخ
دوتا شد قامتم همچون کمانی ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
نسیم مشک تاتاری خجل کرد شمیم زلف عنبر بوی فرخ
اگر میل دل هر کس به جای است بود میل دل من سوی فرخ
غلام همت آنم که باشد چو حافظ بنده و هندوی فرخ
خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا که شیرینان ندارند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست چه داری آگهی چون است حالش؟
مکن از خواب بیدارم خدا را که دارم خلوتی خوش با خیالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد دلا چون شیر مادر کن حلالش
دلا حافظ چو می ترسیدی از هجر نکردی شکر ایام وصالش
می فکن بر صف رندان نظری بهتر ازین بر در میکده میکن نظری بهتر ازین
در حق من لبت این لطف که می فرماید سخن خوب است ولیکن قدری بهتر از این
ناصحم گفت جز غم چه هنر دارد عشق گفتم ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
روزگاری است که ما را نگران می داری مخلصان را نه به وضع دگران می داری
گوشه چشم رضایی به منت باز نشد این چنین عزت صاحب نظران می داری؟
پدر تجربه آخر توی ای دل از چه روی طمع مهر و وفا زین پسران می داری
کیسه سیم و زرت پاک بیاید پرداخت زین طمعها که تو زین سیمبران می داری
ساعد آن به که تو بپوشی چو تو از بهر نگار دست درخون دل پر هنران می داری
علاوه بر اینها و نمونه های متعدد دیگر در غرلیات حافظ اشاره ای متعدد و متنوعی به معشوق مذکر قابل یافتن است، مثلاً در ابیات زیر به ریش معشوق اشاره شده است.
خط عذار یار که بگرفت ماه از او خوش حلقه ای است لیک نیست بدر راه از او
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
به هر حال مکرراً حافظ خود رابا صدای رسا رند و نظر باز خوانده است و گفته است بد یا خوب من همینم که هستم و چه بپسند و چه نپسندند نظر از خوب رویان بر نمی دارم.
می خواره و سرگشته و رندیم ونظر باز وآن کس که در این شهر چو ما نیست کدام است
عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی زین میان حافظ دلسوخته بد نام افتاد
دوستان عیب نظر بازی حافظ نکنید که من او را ز محبان خدا می بینم
سرو چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او برگیر؟! برو کین وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
استاد زرین کوب در توصیف فضای عصر حافظ در اشاره به همجنس بازی می نویسد:
" همجنس بازی سنت رایجی بود چنانچه حتی گوشه خانقاه وخلوت مدرسه هم مممکن بود صحنه آن باشد.ترکان که پادشاهان و امراء عصر از آنها بودند ،در این عصر نامشان با این سنت همجنس گرایی همه جا همراه بود. چنانچه اشاره کردیم در همین دوره ها نزدیک بود که اتابک یزد " حاجی شاه"برای خاطر پسری خوبروی که همراه برادر شاه شیخ، کیخسرو و اینجو به آنجا رفته بود ،چنان رسوایی به بار آورد که حکومت او یعنی حکومت اتابکان یزد بر سر آن رفت."
Source:
1) Shaahed-baazi dar Adabiyaat-e Farsi (Dr. Siroos Shamisaa - Enteshaaraat-e Ferdows - Tehran)
2) Dar Piraamoon-e Adabiyaat (Ahmad Kasravi Tabrizi)