Saturday, October 21, 2006
زنان ، مردان و خدانوشته رابرت گرین اینگرسال
ترجمه این مقاله را به او که همیشه در من جاریست و مرا با اندیشه های رابرت گرین اینگرسال آشنا کرد تقدیم می کنم. در ترجمه این مقاله گاهی از کلمات آخوند و مسجد و قرآن استفاده کرده ام تا با جامعه امروزی ما جور بیاید.در متن اصلی priest , bible , church بوده است.
مقدمه ای بر خانم گاردنر
هیچ چیز برای من نوید بخش تر و خوشحال کننده تر از این حقیقت نیست که زنان دارند به آزادی فکری و جسمی می رسند.
هیچ چیز جانبخش تر از این نیست که بدانی در کشورت زنانی هستند که فکر می کنند و افکارشان را بیان می کنند وکاملاً آزادند و وجدانی آگاه و بیدار دارند. زنانی که کوته فکر نبوده و به وسیله کیشهای عاری از احساس فاسد نشده اند.زنانی که کسی را در آسمانها عبادت نکرده اند که در روی زمین از او نفرت داشته باشند.آن زنان که به قربانگاه دینهای ستمگر پای نگذاشته اند و با چشم های از ترس فرو افتاده به چیزی تن در نداده اند و با بله گویی بی تفکر خود ، به زورگویان باج نداده اند.
آنها دیگر به چیزی که به آنها گفته می شود خشنود نیستند؛ بلکه خودشان همه چیز را آزمایش می کنند.آنها دیگر زندانی اجتماع نیستند .
اگر زنان می خواهند با شوهرانشان برابر باشند و اگر می خواهند کودکانشان را در محیطی سرشار از عشق و حکمت و آزادی پرورش دهند، باید خواستار حقوقی باشند که به طور طبیعی به بشر متفکر تعلق دارد.
این زنان بر این باورند که می توانند تمام وظایف خود را بدون تکیه زدن بر خرافات انجام دهند و از هر آنچه حقیقی و با لطلفت و خالص است نگهداری کنند ، بدون اینکه روح آنها در عبادتگاههای پوچ و مزخرف قربانی شود.
زنان از نظر فکری پست تر از مردان نیستند. مغز آنان چیزی از مردان کم ندارد.فقط مجال نداشته اند.در شب دراز بربریت ، قدرت بدنی بیشتر و بیرحمی استفاده از آن ، نشان برتری بوده است. کارایی ماهیچه بیشتر از مغز بوه است.در عصر نادانی ایمان ، سرشت دوست داشتنی زن مورد سؤ استفاده قرار گرفته است. ضمیر او را نادان و بیمار تعبیر کردند.تقریباً می توان گفت که خود ویژگیهای زن عاملی برای بهره جویی مخالفانش شده است. بهترین چیزی که به او امنیت می داد ، مجال و فرصت نبود ، بلکه تملق و چاپلوسی بود. همین مقدمه ای بر تنزل او شد. او از آزادی محروم شد و چیز دیگری نیست که به اندازه آزادی ارزش داشته باشد.به او آموخته شد که بدون چون و چرا اطاعت کند و بدون اندیشه باور کند. قبل از اینکه الفبا را به زنان یاد بدهند ، مردان دانشگاه داشتند. در جشن و سرورهای روشنفکری جایی برای همسران و مادران نبود.هنوز هم بر سفره دوم می نشینند و نانهای خشک را می خورند.همین الان هم آنچه دخترها در مدارس می خوانند بسیار از انچه پسرها می خوانند فاصله دارد . این اصل شبیه آن دکترین هایی است که وقتی برای موعظه گرها بسیار مزخرف به نظر می رسند ، آنها را تحویل مدارس مذهبی می دهند. زمانه زور ماهیچه و مشت و معجزه و مذهب به سر آمده است. امروزه کتابهایی که با عقل سر و کار دارند ، بیشتر از کتابهایی که درباره قهرمانهای افسانه ای مثل هرکول نوشته شده اند ، تاقچه ها را پر کرده اند. اکنون قدرت یک واژه از قدرت انفجار بیشتر است. حد اقل زنانی را می بینیم که به خودشان تکیه دارند.آنها بدون اینکه به قدرتهای مذهبی تکیه کنند با ثبات ایستاده اند و دنیای دیوانه را شوک زده کرده اند.آنها دیگر برای تسلی خود به دنبال ادبیات بربریت نیستند ؛ یا اینکه برای بنیان آرزوهای خود از اشتباهات گذشتگان استفاده نمی کنند. زنا ن آنقدر شجاع و آنقدر با لطافت هستند که می توانند حقایق این دنیا و همچنین فرصت ها را به چنگ آورند.
مردانی که می گویند زنان ازنظر فکری از مردان کمترند با دلیل و مدرک ادعای خود را ثابت کنند.
با این وجود باید اقرار کنم که هنوز هستند زنانی که به قدرت نجات بخش خرافات باور دارند.هنوز هستند زنانی که اصرار دارند به مکانهای مذهبی بروند ؛ در حالیکه شوهرانشان دوست دارند به کنار دریا ، جنگل یا مزرعه بروند. در چنین مواقعی خانواده تقسیم می شود.والدین جدا از یکدیگر رشد می کنند و مرواریدی که گرانبها تر است نا آگاهانه دور انداخته می شود. زن از اینکه یاور روشنفکر شوهرش باشد دوری می کند.
زن به خواندن کتابهای مذهبی و موعظه ها می پردازد و گاهی هم در مورد مد روز صحبت می کند و گاهی هم غیبت زنان دیگر را می کند، در حالیکه شوهرش کتابهای داروین و هکل و همبولدت را می خواند.تفاهم بین آنها چیز بیگانه ای است. آنها دیگر از نظر فکری نمی توانند با هم دوست باشند.مرد به بی خردی زن می خندد و زن به گناهان فرضی شوهرش می گرید.چنین زنانی باید این کتاب را بخوانند. آنان نباید در گاهواره تفکر باقی بمانند و به اسباب بازی خرافات دلخوش باشند.
آخوند انگل زن است.
باید اقرار کرد که هزاران مرد وجود دارند که بر این باور هستند که خرافات برای زنان و کودکان خوب است.آنان اشتباهات و خرافات را چون قلعه ای می دانند که باعث حفظ پاکی دخترانشان و وفاداری زنانشان می شود.آنها آخوند را در نقش کارآگاهی می بینند که لباس مبدل پوشیده است و خدا را پلیسی می بینند که باعث می شود جلوی خیانت زنان را بگیرد.اعتقاد آنها در مورد مذهب همانقدر درست است که حدس و گمان آنها در مورد زنان درست است.
مساجد و کلیساها و کنیسه ها مزین و زیبا هستند ، اما خوراک فکری به مردم نمی دهند.مردم روشنفکر از موعظه های آخوند و کشیش خسته اند.گفتار آنان چیزی جز تکرار مکررات نیست.گفتار یک موعظه گر معمولی دوبرابر قصه تکراری گوش انسان خواب آلود را آزار میدهد.
روزی دوستی مخترع به خانه ما آمد. هنوزچند کلمه صحبت نکرده بود که گفت می خواهم به کلیسا بروم. من بسیار متعجب شدم. چون انتظار نداشتم شخصی مثل او که اهل فکر است به کلیسا برود .انگیزه رفتن او به کلیسا را جویا شدم.او در پاسخ گفت. میدانی که من یک مخترع هستم.همیشه نگرانم که مبادا چیزی توجه مرا از چیزی که فکرم را مشغول کرده است پرت کند. اکنون می دانم که می توانم یک ساعت برر روی صندلی کلیسا بشینم ، بدون اینکه افکارم پریشان شود.
بسیاری از زنان به قرآن یا انجیل توسل می جویند . زیرا به آنها آموخته شده است که با ترک قرآن یا انجیل زندگی آخرت را از دست می دهند.به آنها یاد داده شده است که قرآن یا انجیل دوست و مدافع آنهاست و این کتابها بودند که در حقیقت بشر را متمدن کردند.
حال اگر زنان این سخنرانی را بدون ترس بخوانند و سپس کتاب انجیل یا قرآن را بخوانند متوجه این حقیقت می شوند که وحی دروغین در ارتباط با پرسش جاوادنگی کاری نمی تواند بکند.مطمئناً کتاب عهد عتیق درباره زندگی آخرت چیزی به ما نمی آموزد. آموزه های کتاب عهد جدید نیز مبهم و نامعلوم هستند.قلبهای گرسنه فقط به تکه های کوچک و پراکنده ای دست پیدا می کنند.چیز جامع ، مشخص و خشنود کننده ای از این آموزش ها بدست نمی آوریم.در ارتباط با زندگی ابدی به رستاخیز بر می خوریم که بسیار مزخرف است. پیامبری که برای تحقق وعده های خود به چیزهای ناممکن تکیه دارد، نمی تواند مغزها یا قلب ها را خشنود نگه دارد
کسانی هستند که نمی خواهند از پس شب سحری باشد. شاید تعداد اینها کم باشد ، اما هستند.این تمایل در قلب آنها زاده و پرورده شده است.عشق در تاریکی پنهان شده است و بر مرگش می گریند. دست امید کوتاه شده است.
در اینجا با کمال خوشبختی خانم گادرنر را به اولین حضار معرفی می کنم. ایشان در مقدمه چیزهایی گفتند که من آنها را برایتان تکرار می کنم
"ما نمی دانیم و نمی توانیم بگوییم که مرگ مثل در است یا دیوار؛ شروع یک روز است یا پایان آن،بال و پر گرفتن باورها و اندیشه هاست یا خم شدن و شکستن بالهاست، طلوع خورشید است یا غروب آن،یا یک زندگی بی پایان است که جذبه عشق را به همه می رساند."
"بگذارید مرگ در زیر رنگین کمان آرزو بخوابد."
آنها همچنین پس از خواندن کتابهای مقدس متوجه خواهند شد که این کتابها دوست آنها نیستند.با خواندن این کتب آنها پی خواهند برد که نویسنده این کتابها در اغلب اوقات زن را یک حیوان بارکش، یک برده ،ویک شیطان که وجودش لازم است معرفی کرده است. زن در این کتابها فقط ملکیت مرد هستند.البته کتابی که چند همسری را رایج می کند ، دوست همسران و مادران نیست.
حتی مسیح هم زن و مرد را با هم برابر قرار نداده است.او حتی یک کلمه راجع به تقدس خانه و وظیفه مرد نسبت به همسرش نگفته است. چیز حساب شده ای که بار انسان را در این دنیای رنج آور سبک کند نگفته است.
آنها خواهند فهمید که قرآن و انجیل بشر را متمدن نکرده اند.کتابی که از برده داری و جنگ دفاع می کند ، روشن است که هرگز قلب باورمندان به خود را نرم نمی کند.کتابی که نه تنها آزار و شکنجه مذهبی را اجازه می دهد بلکه به آن دستور هم می دهد به داوری من نمی تواند سرشت مهربان بشر را بارور کند.این چنین کتابی فقط تأثیر بد دارد و به دنیا فقط تلخکامی و جرم و انتقام عرضه می کند و جلوی پیشرفت را به طرق مختلفی می گیرد.
خانم گادنر کتاب انجیل را با چشم باز خوانده است و غبار احساسات جلوی چشمانش را نگرفته است.او شجاعت این را داشته است که هر آنچه در پژوهشهایش یافته بیان کند.او در یافتن تناقضها بسیار تیزبین بوده است.او طنز نهفته در این جدیت احمقانه را یافته است.قلب او به بی رحمیها اعتراض می کند و مغزش چیزهای بچگانه و مزخرف و غیر طبیعی را انکار می کند.او هر آنچه را فکر می کند بیان می کند و هر آنچه را احساس می کند بر زبان می آورد.
هیچ انسانی نمی تواند به بحث های او پاسخ دهد.هیچ روحانی در سرتاسر دنیا قادر به پاسخگویی به اعتراضات و پرسشهای او نیست.هیچ توضیحی وجود ندارد.آنها باید لال بمانند تا زمانیکه بتوانند ثابت کنند که احتمال غیر ممکن نیز وجود دارد- بردگی بهتر از آزادی است-چند همسری برای زنان خوب است-بیگناه می تواند به خاطر گناهکار رنج ببرد-و ثابت کنند که محکوم کردن کسی به خاطر اعتقاداتش کاری از سر عشق و عبادت است.
همسرانی که سعی در یادگیری ندارند ،راحت فراموش می کنند وباور می کنند ، غروب زندگی خود را در اشک و آه سپری خواهند کرد.ذهن آدمی باید پاینده تر از جوانیش باشد. وقتی زیبایی رنگ می بازد،خرد، آن مجسمه ساز زبردست ، بر چهره خطوط عمیق نمی اندازد.در غیراین صورت همه چیز در پیری رنگ می بازد.جذابیتی باقی نمی ماند. دیگر شعله ای نیست که این کوزه چین خورده را با شکوه جلوه دهد.