Wednesday, November 01, 2006
عبدالله کافر شکنبود مردی و او را سه زن
نامش بود عبدالله کافر شکن
کارکردن زن پیش چشمش بود عیب
می گرفت این الهامات را ز غیب
چشم و گوش دل هر دو کر
می پنداشت دیگران را همه خر
در گمانش مرا مردی می پنداشت
در خیالش برایم سیبیل می گذاشت
گفت پارمیس مگر مغر خر خوردی؟
که مردی و ولی از زنان دم بردی؟
در قرآن سوره مریم هست و نسا
این نشان ارزش است ای روسیا
وقتی خدیجه بود در سن چهل
پیش از اینکه دنیا را بگذارد بهل
زائید چند فرزند ای عجب
حرفهایت برده مرا در رنج و تعب
این معجزه خداست هان ای بی خبر
آرزو دارم که دنیایت شود زیر و زبر
گر که روزی بیفتی به دستم اسیر
می کنم مغز و استخوانت را خمیر
گفت ای که داری ثروت کلان
از چه داری کار به کار مفلسان
در اروپا ماشین آخرین سیستم داری
حرفهایست همه هست از بی عاری
گفتمش ای عبدالله بی خبر
می نامیدند پیامبرت را ابتر
شمار زنهای او بود بیست و پنج
در جنگها ربوده بود مال و گنج
از این همه کنیز واهل و عیال
او نداشت یک فرزند بی خیال
باور اینکه این همه زن بود عقیم
می کند عاقلان را خندان و بسیم
در کنار زنبور و گاو و نمل
از زن هم نام برده این ممل
وقتی سوره ای دارد نام انعام
چرا باید از زن باشد آنجا نام
سوره عنکبوت و زنبور و بقره
نام زن را چرا برده در کنار حشره
اگر این است ارزش زن در دین
من شوم کافر و پاک بی آیین