Sunday, November 12, 2006
مریم سکسیسکوت سنگینی بر عرش حکمفرما بود.هیچ کس جرأت حرف ز دن نداشت.میکائیل از فرشته بغل دستی خود پرسید چه شده است که الله این قدر عصبانی است؟سیسیاسیل گفت : والله من هم درست نمی دانم اینطور که از زبان فرشته های دیگر شنیدم ، مثل اینکه عزرائیل دیر کرده است.الله در عرش بالا و پائین می رفت و زیر لب می غرید. گاهی با خود می گفت اگر عزرائیل برگردد، همانند عزازیل که سالها عبادت او را به خاطر یک نافرمانی نادیده گرفتم و او را از بارگاه خود راندم، او را نیز از بارگاه خود خواهم راند.اما گاهی هم با خود نهیب می زد و می گفت: همان یکبار که یکی از فرشته ها را از خود راندم برایم کافی بود. شیطان را از درگاه خود راندم تا قدرت خود را نشان داده باشم ، دیدم تا وقتی که بله قربانگوی من بود ، از او بالاتر بودم ؛ ولی همینکه او را از خود راندم و او لذت دوری از مرا چشید ، قدرتش از من بیشتر شد.چون هر چه به آدم گفتم نا فرمانی کرد، اما شیطان از او خواست که از میوه ممنوعه بخورد و خورد.پس قدرت او بیشتر از قدرت من بوده است.حال اگر عزرائیل را هم از خود برانم ، بیم آن دارم که او هم از من تواناتر شود.
الله همینطور داشت با خودش کلنجار می رفت و دندانهایش را بهم می فشرد که عزرائیل از راه رسید.بال بالی زد و بر عرش فرود آمد.الله با عصبانیت فریا دی زد و گفت: تا حالا کدام گوری بودی؟چرا اینقدر دیر آمدی ؟مگر نگفته بودم جان بیل گیتس را بگیر و زود برگردد؟ مگر نگفته بودم امروز کسان زیادی را در نظر گرفتیم که باید جان همه آنها را بگیری؟چرا نافرمانی کردی؟می خواهی ترا بفرستم به جایی که شیطان را فرستادم؟عزرائیل که هنوز نفسش جا نیامده بود، با هن هن گفت : بگذارید نفسم جا بیاید همه چیز را توضیح می دهم.اصرافیل یک لیوان آب خنک به عزرائیل داد و به او گفت : همه ما نگران شده بودیم. عرقت که خشک شد برایمان تعریف کن و بگو چه اتفاقی برایت افتاده بود که دیر آمدی.الله آنقدر عصبانی بود که هیچ کدام از ما جرأت حرف زدن نداشتیم.عزرائیل یک هیش بلندی گفت و در ادامه افزود: " خودم به اندازه کافی استرس داشتم. حرفهای تو باعث شد اظطراب و استرسم شدید تر شود." پس از چند دقیقه که از آمدن عزرائیل گذشت و نفسی تازه کرد، به جلوی بارگاه الله رفت و تعظیم بلند بالایی کرد و گوشه بالش به زمین کشیده شد.
الله گفت : منتظر توضیح هستم چرا به موقع نیامدی؟عزرائیل گفت : الها ، من به خانه بیل گیتس رفتم تا طبق دستور عمل کرده و جان او را بگیرم ، اما خانه او آنقدر توجه مرا به خود جلب کرد که همه چیز را از یاد بردم.الله پرسید : چطور ؟ مگر خانه او از بارگاه ما بهتر بود؟چه چیزی در منزل بیل گیتس اینقدر توجه تو را جلب کرد؟ عزرائیل گفت خانه بیل گیتس اصلاً قابل مقایسه با بارگاه شما نیست.آنجا همه چیز کامپیوتری است.درجه نور اتاقها توسط کامپیوتر تنظیم می شود.وقتی که اتاقها تاریکند ، خود به خود لامپها روشن می شوند . وقتی یخچال خالی می شود ، کامپیوتر به صورت اتوماتیک از اینترنت خرید می کند و از طریق دری که پشت یخچال قرار دارد ، مواد مورد نیاز به داخل آن ریخته می شود.وقتی هوا گرم است ، سیستم تهویه خود به خود شروع به کار کردن می کند و دمای ساختمان را به درجه ای که برایش تعریف کرده اند ، می رساند .وقتی هوای ساختمان سرد می شود، عکس این اتفاق رخ می دهد.همه چیز در آنجا با فشار یک دکمه و از طریق کامپیوتر تنظیم می شود.حتی ورود و خروج افراد را یک دستگاه کامپیوتری تنظیم می کند.همه چیز در این خانه اتوماتیک است.انسانها دراین خانه خیلی راحت زندگی می کردند.اما در بارگاه شما همه کارها را ما باید انجام دهیم.از گرفتن جان آدمها گرفته تا نوشتن اعمالشان و نوشتن سرنوشت آنها و ...
الله تکه جوبی را که در دست چپش بود به آرامی در کف دست راستش زد و گفت: " که اینطور ! یعنی ما از مخلوقاعت خود عقب افتاده ایم؟چاره در چیست؟به عرش کبریایی من بر می خورد که از مخلوقات خود عقب بیفتم."سپس در ادامه افزود : خوب ، بالاخره جان بیل گیتس را گرفتی یا نه؟ عزرائیل گفت : قربان ، من اینجا آمدم که از شما بخواهم که در تصمیم خود تجدید نظر کنید.بیل گیتس به پیشرفت علم در دنیا خیلی کمک کرده است، از طرفی او مرد بسیار خیّری است و به دیگران کمک می کند.اتفاقاً وقتی به اتاق او رفتم او در جلسه ای نشسته بود و از کمک 10 میلیون دلاری که قرار است به قاره آفریقا بکند ، حرف می زد.با خود گفتم گرفتن جان چنین کسی به این زودی روا نیست. این بود که ازشما خواستم در تصمیم خود تجدید نظربکنید.
الله گفت مگر فرمان الله تغییر پذیر است؟ تو چطور به خودت جرأت دادی که چنین اندیشه ای را از مغز خود بگذرانی؟
عزرائیل در پاسخ گفت : جانم به فدایت! اما این اولین بار نیست که شما تصمیم خود را عوض می کنید.مگر در قرآن نگفته ای که خدا هر سوره ای را منسوخ کند ، از آن بهترش را می آورد؟ مگر در همان قرآن نگفتی که چون پرهیز از همبستری با زنان برای مسلمین در کل ماه رمضان سخت بود ، در دستور خود تخفیف دادی؟ مگر محمد چند بار پیش تو نیامد و از تو خواست که تعداد وعده های نماز را برای مسلمین کاهش دهی؟ مگر آن موقع که بنی اسرائیل نا فرمانی کرده بودند و می خواستی آنها را نابود کنی ، موسی از شما نخواست که از گناه بنی اسرائیل درگذری و شما هم قبول کردید و حرف موسی را پذیرفتید؟ مگر هزاران نفر دست دعا به سوی تو بلند نمی کنند و حرف آنها رامی پذیری و دعایشان را اجابت می کنی؟ اینبار هم مثل دفعات پیش می توانی این کار را بکنی. عزرائیل در ادامه گفت: من با تمام وجودم از تو خواهش می کنم و به دست و پایت می افتم که در تصمیم خود تجدید نظر کنی و مرگ انسان بزرگی مثل بیل گیتس را به تأخیر بیندازی.
الله دیگر حرفی برای گفتن نداشت.به گذشته خود که فکر کرد، دید که حق با عزرائیل است و او بارها تغییر عقیده داده است.کمی نرم شد. گفت : باشد باشد، تا اطلاع ثانوی این حکم را تعلیق می کنیم.
سپس میکائیل را صدا زد و گفت: به حضور ما بیا که کاری بس بزرگ برایت در نظر گرفته ام. امروز همراه آن دو فرشته که مأمور نوشتن اعمال انسانها هستند به زمین می روی و خانه بیل گیتس را خوب بررسی می کنی.سری هم به مایکروسافت می زنی و درباره تمام نرم افزارها و سخت افزارهای کامپیوتری اطلاع کسب می کنی و سپس آنچه را یاد گرفته ای به تمام فرشتگان بارگاه یاد می دهی تا خیلی زود از آن بهترش را در این بارگاه راه بیندازیم.چنان عرشی بسازیم که دیگر انسان قدرت برابری با آن را نداشته باشد.
خلاصه آن دو فرشته که مأمور نوشتن اعمال انسانها بودند همراه میکائیل آماده شدند که به سوی زمین پرواز کنند.ناگهان جیجیوفیل که فرشته ای[1] سه بال بود ، به گونه ای که فقط آن سه فرشته بشنوند گفت صبر کنید . کمی فرصت دهید تا از الله مرخصی بگیرم و در صورتی که به من اجازه دهد ، با شما سری به زمین بزنم.شاید چاره ای برای این بال اضافی بی قواره پیدا کنم.
آن سه فرشته که همیشه شاهد بودند که جیجیوفیل به خاطر این بال اضافی همیشه در رنج و ناراحتی است ، دلشان به حال اوسو خت و گفتند: ما همینجا منتظر می مانیم تو به بارگاه الله برو و درخواست مرخصی خود را امضاء کن و برگردد. جیجیوفیل پیش الله رفت و از او خواست که چند روز به او مرخصی بدهد تا همراه میکائیل و آن دو فرشته دیگر به زمین برود.الله که فکر می کرد جیجیوفیل هم مشتاق زندگی کامپیوتری است، و برای پیشرفت بارگاه الهی قصد این سفر را کرده است، خوشحال شد و گفت : تو هم می توانی دیگران را در این سفر یاری کنی.
4 فرشته با هم به سمت زمین پرواز کردند و به شرکت مایکروسافت رفتند.انسانهای زیادی در این شرکت در حال کارکردن بودند.هر کدام از این چهار فرشته به یک قسمت رفتند و سعی کردند از تکنولوژی کامپیوتری سر در بیاورند. بعد از چند روز ، سری هم به خانه بیل گیتس زدند تا شمه ای از اینکه بارگاه الهی دیجیتالی چگونه جایی باید باشد ، به دست آورند.
هر چهار فرشته به خانه بیل گیتس آمدند و از دیدن خانه ای که همه چیز آن کامپیوتری است ، به هیجان آمدند.
بعد از کسب اطلاعات مفصل هر چهار نفر آماده شدند که به عرش برگردند.
جیجیوفیل به سه فرشته دیگر گفت: هنوز مقداری فرصت داریم. بیایید گشتی در اطراف بزنیم . شاید چاره ای برای دردم پیدا کنم.من با سه بال تعادل ندارم و زندگی برایم سخت است.بدبختی اینجاست که ما فرشته ها مرگ و میر هم نداریم .که روزی از این بدبختی نجات پیدا کنم.
میکائیل و آن دو فرشته دیگر قبول کردند و هر چهار نفر گشتی به دور کره زمین زدند . اما چیزی که راه حلی برای این بال اضافی به آنها الهام کند ، نیافتند.
جیجیو فیل گفت: وقتی الله چنین تقدیری برایم رقم زده است ، چگونه انتظار دارم روی زمین چاره ای برای آن پید اکنم. با نا امیدی رو به سه فرشته دیگرکرد و گفت تا دیر نشده به عرش برگردیم. می ترسم الله ما را هم مثل عزرائیل باز خواست کند.سه نفر دیگر گفته او را تأیید کردند و با هم به سوی عرش پرواز کردند.وقتی به عرش رسیدند ، همه فرشته ها به استقبال آنها آمدند و هر کس به گونه ای می خواست در مورد تجربیات کامپیوتری از آنها پرسش کند.الله از همهمه ای که بین فرشته ها به وجود آمده بود ، متوجه شد که فرشته ها از مأموریت برگشته اند.بنابراین به یوسف که یکی از غلمانهای مقرب خود بود گفت: به نزد آن چهار فرشته برو و به آنها بگو که هر چه زودتر بیایند و گزارش خود را به ما ارائه دهند. هر چهار فرشته پشت سر یوسف به راه افتادند و به نوبت هر کدام از آنها گزارش خود را ارائه داد.سپس الله هر 4 نفر را تحسین کرد و گفت امروز را استراحت کنید و فردا تمام فرشته ها و اجنه ها را جمع کنید وآنها را به 4 دسته تقسیم کنید و آموزش هر دسته را یکی از شما به عهده بگیرد.پس از پایان آموزش از شما انتظار دارم که تمام عرش کبریایی مچهز به دستگاه کامپیوتری باشد.دیگر حرفی ندارم .شما مرخص هستید.هر چهار فرشته تعظیم بلند بالایی کردند و به جایگاه خود برای استراحت برگشتند.
روز بعد میکائیل و جیجیوفیل همراه با دو فرشته دیگر شروع به آموزش کامپیوتر به فرشته های دیگر کردند و قتی آموزش کامپیوتر فرشته ها به پایان رسید، میکائیل به حضور الله آمد و گفت ، مأموریت ما تمام شد. حالا نوبت شماست که کامپیوتر را یاد بگیرید.
الله گفت ما عالم بر همه چیز هستیم. نیازی به یادگیری نداریم.میکائیل با چاپلوسی به او گفت: درست است که شما دانا به همه امور هستید ، اما شما هم گاهی فراموشی به سراغتان می آید. یادت رفته قصه مریم را که برای محمد تعریف می کردی به او گفتی که مردم به مریم گفتند : ای خواهر هارون پدر و مادر تو هیچ کدام بدکاره نبودند... یادت رفته بود که مریم مادر عیسی برادری به اسم هارون نداشته است.الله که دید در اینجا خیطی به بار آورده است ، سکوت کرد و کمی به فکر فرو رفت. یادش آمد که روزی زن و مردی که پسر نداشتند ، شب و روز به دعا پرداختند ، او هم دعایشان را اجابت کرد اما چون آن روز سرش خیلی شلوغ بود یادش رفت که برای این جنین که در شکم آن زن قرار داده است، انگشت بگذارد و وقتی کودک به دنیا آمد دست راستش انگشت نداشت.یادش آمد که از این اشتباهات زیاد کرده است. چندین نفر را مادر زادی کور کرده است، چند تا دوقولو به هم چسبیدند و... یاد آوری همه دست پاچلفتی ها خاطرش را آزار داد. اما به روی خود نیاورد و گفت : یعنی اگر همه چیز در اینجا کامپیوتری بشود دیگر از این اشتباهات نمی کنم؟ میکائیل پاسخ داد : نه سرورم.کامپیوتر هیچ وقت اطلاعات اشتباهی نمی دهد؛ مگر اینکه ویروسی شود.الله که فکر می کرد ویروس کامپیوتر چیزی شبیه به ویروس آنفوالانزاست، به خود اجازه نداد که در مورد ویروس کامپیوتری سؤال بیشتری بکند. از میکائیل خواست که کار کردن با کامپیوتر را به او یاد بدهد.میکائیل علوم کامپیوتری از جمله اینترنت را به الله یاد داد.پس از اینکه الله همه علوم کامپیوتری را یاد گرفت ، دستور داد در ظرف چند روز بارگاه الهی را به صورت تمام اتوماتیک درآورند. چیزی شبیه به خانه بیل گیتس.
به دو فرشته ای که مأمور نوشتن اعمال انسانها بودند ، گفت: از امروز تمام یادداشتهای خود را در کامپیوتر ذخیره کنید ، چون انبار کردن کارنامه این همه انسان در عرش جای زیادی را اشغال کرده است.همه کارنامه ها را در محیط ورد تایپ کنید و پرونده های غیر دیجیتالی را به طریقی نابود کنید.
روز بعد همه در عرش در حال جنبش بودند. یکی مشغول نصب شبکه های LAN بود . یکی در حال نصب ویندوز بر روی کامپیوترها بود و دیگری که لینوکس را ترجیح می داد در حال نصب این برنامه بر روی کامپیوتر خود بود و عده ای هم در حال اختراع وسایل تمام اتوماتیک برای بارگاه الهی بودند.چند روز بعد هر فرشته مجهز به یک کامپیوتر بود. الله هم با شوق پشت یک کامپیوتر نشست و برای خود یک شناسه کاربری درست کرد که با آن در اینترنت گپ بزند.شناسه کاربری او I_AM_ALLAH بود.
از آن طرف شیطان نیز از این قافله عقب نمانده بود و کامپیوتر را با علاقه تمام یاد گرفته بود تا ازالله عقب نماند.یک شناسه کاربری به اسم SEXY_MARYAM برای خود درست کرد و به دنبال آن یک اتاق درست کرد و نام آن را سکس و زندگی گذاشت.
شیطان می دانست که الله به محض آشنایی با اینترنت اول وارد اتاقهایی می شود که بحث داغ سکسی داشته باشد.چون می دانست که الله آدم و حوا را به این دلیل از بهشت رانده بود که آن دو از میوه ممنوعه خورده بودند و عاقل شده بودند و اولین کاری که کرده بودند این بود که با برگ درخت مو یا خرما جلوی آلت تناسلی خود را گرفته بودند. الله که از دیدن آلت تناسلی حوا نا امید شده بود دیگر دلیلی نمی دید که این همه امکانات در اختیار حوا و شوهرش بگذارد و خودش بهره ای نبرد.
شیطان بیاد آورد که الله یکبار هم خود را به صورت انسانی درآورده بود و با مریم همبستر شده بود و او را باردار کرده بود.برای همین شیطان که می دانست الله در سکس خیلی ضعیف است و احتمال دارد اتاقهای سکسی خیلی به مذاقش سازگار باشد، اتاق سکس و زندگی را درست کرد و با شناسه کاربری SEXY_MARYAM در کمین او نشست. الله در اتاق سکس و زندگی به همه شناسه های کاربری نگاه کرد.هیچ کدام از شناسه ها چنگی به دل او نزد. عقاب بلند پرواز ، گرگ تنها، بی پر پرواز، و خیلی شناسه های دیگر در این اتاق بود که هیچ کدام از آنها توجه الله را به خودش جلب نکرد.ناگهان چشمش به شناسه کاربری SEXY_MARYAM افتاد. نام مریم خاطره آن سکس شیرین را در او زنده کرد. سکسی که برایش یک پسر خوشگل به ارمغان آورده بود.نام مریم دلش را تکان داد.بر روی آن شناسه کلیک کرد و شروع کرد به گپ زدن.شیطان که در آن طرف خط منتظر بود که کینه چندین هزارساله خود را یک بار دیگر خالی کند ،پس از اینکه با I _AM-ALLAH سلام و احوال پرسی کرد ، به او گفت من یک حوری خوش اندام و سکسی هستم . دوست داری عکسی از من ببینی؟ الله که قند توی دلش آب شده بود، گفت: آره زود باش. شیطان هم فایل خود را فرستاد . اما الله که غافل بود این فایل ویروسی است، بر روی آن فایل کلیک کرد و بلا فاصله ویروس شیطان وارد کامپیوتر الله شد.کامپیوتر الله آلوده شد. در آغاز الله متوجه نشد که چه اشکالی برایش بوجود آمده است.از روزی که بارگاه الله کامپیوتری شده بود ، تمام دستورها و فرمانها یا از طریق ایمیل یا از طریق مسنجر رد و بدل می شد. چون کامپیوتر الله کامپیوتر سرور بود تمام کامپیوترهای عرش ویروسی شد.
فردای این حادثه میکائیل سری به زمین زد . چندی نگذشت که با شتاب به عرش برگشت. زود به اتاق سرور رفت و تا خواست با الله گفتگو کند، الله به او گفت کی به تو اجازه داد پایت را در اتاق سرور بگذاری؟ چرا شئونات را رعایت نکردی و منتظر نماندی که خودم دستور بدهم برای گزارش بیایی؟ در ثانی مگر تو کامپیوتر و آدرس ایمیل نداری که گزارشاتت را از طریق ایمیل برایم ارسال کنی؟
میکائیل پس از اینکه از الله پوزش خواست ، گفت: موضوع آنقدر حیاتی است که من نمی توانستم وقتم را صرف تایپ کردن بکنم.الله چینی به وسط ابروانش انداخت و گفت : چه شده است که اینقدر بی پروا شده ای؟
میکائیل گفت یکی از جانشینانت در زمین حرفهایی می زند که هر آدم و و فرشته و اجنه ای از تعجب شاخ در می آورد.الله پرسید این کدام جانور است؟ چه می گوید که حیرت همگان را برانگیخته است؟
میکائیل گفت : سید علی خامنه ای یکی از جانشینان تو بر روی زمین است.وی برای اینکه حکومت شما را جهانی کند در حال ساختن بمب اتم بود.اما به همه می گفت : ما نیروگاههای هسته ای را برای تهیه برق می سازیم. ما هرگز قصد ساختن بمب اتم و سلاحهای هسته ای نداریم.اما امروز در خطبه های نماز جمعه می گفت: ما تا حالا نه با مردم خود و نه با مردم دنیا ، هیچ کدام صادق نبوده ایم.فکر می کردیم که برای صادر کردن حکومت الله به بمب نیاز داریم.می گفتیم که می خواهیم برق را از انرژی اتم بگیریم. به آنها می گفتیم که برقی که از طریق نیروگاههای هسته ای تولید شود ، نشان پیشرفتگی است و ما نمی خواهیم شما ملت غیور از تمدن دنیا عقب باشید.توجه نداشتیم که برای پیشرفته کردن ایران نیازی به تأسیس نیروگاههای اتمی نیست. به جای آن می توانیم هتل بسازیم . چون ظرفیت هتلهای ما آنقدر کم است که در نوروز نمی توانیم به خارجیها ویزا دهیم. با ساخت هتل می توانیم کلی ارز وارد ایران کنیم وایران را به صورت یک کشور پیشرفته درآوریم.می توانیم فقر و فحشا را با ایجاد مشاغل متعدد از بین ببریم. چرا کشور ما باید مثل یک خانه ویرانه باشد که نمای آن از سنگ گرانیت است. وقتی داشتم با حیرت و تعجب به بارگاه تو می آمدم ، سر راه به آفریقا رسیدم ، دیدم همه آفریقائیها سفید و پولدار شده اند.از چند اقیانوس رد شدم دیدم که نهنگها فوک زائیده بودند. در یک برنامه تلویزیونی اسامه بن لادن در طی یک بیانیه گفت با تمام گروهایی که بر علیه تروریست فعالیت می کنند و دگر اندیش هستند حاضر به همکاری است.خلاصه اینکه هیچ چیز در دنیا در جای خودش نیست.الله کمی فکر کرد و به نتیجه ای نرسید.
به سراغ کامپیوتر خود رفت و در یکی از موتور های جستجو چند کلید واژه وارد کرد تا شاید از راز بهم ریختگی دنیا سر در بیاورد.در نتیجه پژوهشهایش متوجه شد که کامپیوترش توسط SEXY_MARYAM که در حقیقت همان شیطان بوده است، به ویروس آلوده شده است. اما چون اطلاعاتش در مورد ویروس کامپیوتری کافی نبود، نمی دانست با این ویروس چگونه مبارزه کند.بنابراین به فرشته ها دستور داد که در یک سایت تبلیغاتی بنویسند که به یک برنامه نویس آشنا به پایگاه داده ها و یک ویروس نویس آشنا به برنامه های ضد ویروسی نیازمندیم.
من اطلاعات بیشتری در مورد اینکه مشکل کامپیوتر الله حل شد یا نه ندارم.
[1] سوره فاطر آیه یک