Sunday, December 03, 2006
شب با لجاجت چادر سیاهش را بر این دیار گسترده است.آنقدر در شب زیسته ایم که یادمان رفته است صبحی هم هست، طلوع خورشیدی هم هست.یادمان رفته است که باید صبحی بیاید و زندگی کنیم.چه بد صبوری می کنیم.چه غمگینانه به درد و جور خو گرفته ایم.از بس در قفس تپیده ایم یادمان رفته است که می توانیم در آسمان آبی آزادی پرواز کنیم. وقتی می بینیم که برای زخمهای کهنه دلهایمان مرهمی نیست، خود را راضی میکنیم که از ما بدتر هم هست.اما چرا خودمان را با بدها مقایسه کنیم؟
شخصی می گفت از جمهوری اسلامی بدتر هم هست. در مجله خوانده ام که در کشور چین پسری را به خاطر دزدیدن یک حودکار اعدام کرده اند. گفتم اینها را جمهوری اسلامی برای تو می نویسد که تو خیال کنی او خیلی در حقت لطف می کند که تو را به خاطر یک خودکار نمی کشد. تو هم هیچ وقت نباید جمهوری اسلامی را با چین مقایسه کنی. چرا کشورت را با کشورهای دموکرات مقایسه نمی کنی که ببینی مردم ما از چه حقوق پیش پا افتاده ای محروم هستند.
هر چند که باورش سخت است اما پیرمردی که پدرش در روسیه بزرگ شده بود برایم گفت که پدرش برایش تعریف کرده است که در زمان استالین یک کارگر را به خاطر اینکه یک قالب کره صد گرمی دزدیده بود، اعدام کردند.
حالا باور می کنم که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. اما این حق من نیست که وقتی پر از غوغا هستم ، در شب و سکوت بسر برم. این حق من نیست که آنقدر مردگی کنم که زندگی از یادم برود. چرا باید ما جوانهای ایرانی از بس از زندگی به دور افتاده ایم فقط به مرگ فکر کنیم؟ چرا ما باید به جای اینکه خودمان را با کشورهایی مثل سوئد و انگلیس و اسپانیا و ... مقایسه کنیم، با خون آشامانی مثل چین و روسیه مقایسه کنیم.
ننگ بر ما که با سکوتمان بر عمر ننگین این ددمنشان می افزاییم
شخصی می گفت از جمهوری اسلامی بدتر هم هست. در مجله خوانده ام که در کشور چین پسری را به خاطر دزدیدن یک حودکار اعدام کرده اند. گفتم اینها را جمهوری اسلامی برای تو می نویسد که تو خیال کنی او خیلی در حقت لطف می کند که تو را به خاطر یک خودکار نمی کشد. تو هم هیچ وقت نباید جمهوری اسلامی را با چین مقایسه کنی. چرا کشورت را با کشورهای دموکرات مقایسه نمی کنی که ببینی مردم ما از چه حقوق پیش پا افتاده ای محروم هستند.
هر چند که باورش سخت است اما پیرمردی که پدرش در روسیه بزرگ شده بود برایم گفت که پدرش برایش تعریف کرده است که در زمان استالین یک کارگر را به خاطر اینکه یک قالب کره صد گرمی دزدیده بود، اعدام کردند.
حالا باور می کنم که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. اما این حق من نیست که وقتی پر از غوغا هستم ، در شب و سکوت بسر برم. این حق من نیست که آنقدر مردگی کنم که زندگی از یادم برود. چرا باید ما جوانهای ایرانی از بس از زندگی به دور افتاده ایم فقط به مرگ فکر کنیم؟ چرا ما باید به جای اینکه خودمان را با کشورهایی مثل سوئد و انگلیس و اسپانیا و ... مقایسه کنیم، با خون آشامانی مثل چین و روسیه مقایسه کنیم.
ننگ بر ما که با سکوتمان بر عمر ننگین این ددمنشان می افزاییم