Saturday, May 08, 2010
وا فریادا از ایران. ایرانی که مهد شیران و دلیران بود. دلیران تنگستان و گیلان، دلیران فارس وبختیاری یا طبرستان و کردستان. از آن ایران خبری نیست امروز .ایران من زخمی است امروز. پر از زخم خنجر ریا، نامردمی. پر شده است از بیداد، فساد، فقر، فحشا، خیانت، دوستی های کوتاه، سردرگمی. کو آن ایرانی که کورش ساخت. کو داریوشی که می گفت خدایا ایران مرا از دروغ و قحطی و خشکسالی به دور دار.مازیار کجاست؟ بابک پیش کیست امروز؟ آرتیمیس مخ چه کسی را امروز می زند؟ آذرمیدخت معشوقه ی کیست امروز؟ امروز دهخدا واژه های عشق، وفا، دوستی، خیانت را چگونه معنی می کند. آیا هرگز نظامی دیگری پیدا خواهد شد که خسرو و شیرین یا لیلی و مجنون بسراید؟ مهم نیست که امروز آرشی نیست که تمام نیروی خود را صرف تیری کند تا مرزهای ایران گشاد تر شود. مهم این است که ایران اگر کوچک است، خوشبخت باشد. اما ایران من خوشبخت نیست. بیمار بیمار است. بیماری تا اعماق وجودش ریشه دوانده. نمی گویم کاری از دستم بر نمی آید. نمی گویم برای یاری ایران تنهایم. اما یارانم را نمی جویم. من امروز برای ایران گریستم. گریستم چون در آغوش همین مادر بیمار هستم و از نزدیک دردهایش را می بینم. اگر ایران از زنجیر اسارت رها شود آیا از بستر بیماری هم بر می خیزد؟ آیا دوباره روزی لبخند بر لبانش می نشیند؟ یا از درد این همه زخم از پا درمی آید؟ نمی دانم. اما من به ایرانی سربلند می اندیشم.